بیجار آذربایجان( بیجار گروس)

بیجار برابر اسناد تاریخی همواره بخشی از آذربایجان محسوب میشده است.

بیجار آذربایجان( بیجار گروس)

بیجار برابر اسناد تاریخی همواره بخشی از آذربایجان محسوب میشده است.

فراکسیون ترکها، چهرگانى و خاورمیانه اى که اعصاب ندارد

فراکسیون ترکها، چهرگانى و خاورمیانه اى که اعصاب ندارد

 

 

* تشکیل فراکسیون ترکهاى مجلس کار خوبى است. شاید اگر کمى به عقب بر گردید خواهید دید که این پیروزى تقریباً با هزینه اى زیاد و با اصطکاک فراوان و با وقت کشى هاى موذیانه همراه بوده است. خیلى سالها قبل همین راه را چهرگانى بنیان نهاد. همین شعارهایى که امروز نمایندگان ترک مجلس سر مى دهند آن سالها چهرگانى به تنهایى و با درک عالى از هویت و ملیت استارت زد. او را راندند و تنهایش گذاشتند. نتیجه ى رانده شدگى چهرگانى این بود که ما سالها از برنامه عقب بیفتیم و هم اینکه یک نیرویى مثل چهرگانى را از حوزه ى سیاسى داخل حذف شده ببینیم. البته چهره هایى شاید خوشحال بودند از اینکه چهرگانى به مجلس راه نیافت و به حرکت ملى ضربه وارد شد اما شخصیت چهرگانى به گونه اى بود که این حق خورى را تاب نیاورد و بر استرداد حقوق پایمال شده ى ما اصرار ورزید. خب، اگر همین اصرار نبود امروز این فراکسیون هم نبود. چهرگانى اگرچه نماینده نشد اما شد پدر تشکیلاتى آزربایجان. او حرکت را وارد فاز تازه اى از مبارزه کرد. بنابراین به نظر من ما این پیروزى فراکسیون را مدیون آن استارت اولیه ى چهرگانى آن روزها هستیم. چهرگانى شاید الان مخالف این فراکسیون باشد و شاید هم نه. نمى دانم. نظرش را در این خصوص نشنیده ام اما یک چیز را مى دانم و آن اینکه این حق اولیه اى است که آن روزها از چهرگانى دزدیده شد. حتى خیلى ها الان هم نمى توانند و جرئت ندارند شعارهاى آن روز چهرگانى را تکرار کنند. بنابراین فاز مبارزاتى در مجلس رنگ و بوى رانده شدگى چهرگانى را دارد. آزربایجان انگار مى خواهد با انتخاب نمایندگانى که شعار هویت ترکى سر مى دهند خاطره ى چهرگانى را بر پا کند و نگذارد دوباره آن فاجعه ى رانده شدگى تکرار شود. اگر از من مى پرسید من این ایجاد شکاف را موثر مى بینم البته اگر گرفتار بازیسازى و سطحى نگرى نگردد. همیشه خلاها و حفره هایى در حین شکاف به وجود مى آید که بهتر است آن خلاها و شکاف ها را پیش از حاکمیت و فارسها، فعالان خود ما پر کنند.

* ببینید، در ایران و در عرصه ى سیاسى دارد رخداده هاى متفاوتى شکل مى گیرد. این رخداده ها همانطور که عرض کردم به ایجاد حفره ها و خالى هاى تمیز و کثیف خواهد انجامید. اتاق فکر حکومت و اتاق فکر سلطه گران پانفارس به این نتیجه رسیده اند که حقیقتاً در معرض پاره شدگى اند. من از لفظ تجزیه که محصول ادبیات سلطه گرى است استفاده نمى کنم. تجزیه در یکپارچگى است اما ایران یکپارچه نیست بلکه متشکل از پارچه هایى است که به هم دوخته شده اند. یعنى این تکه پارچه ها فقط وصله هایى ناجور بر پیکر موجودى نامرئى به نام ایران اند. اگر این وصله ها کنده شوند در حقیقت چیزى آن زیر دیده نخواهد شد. از قبل هم چیزى آن زیر نبود. حالا تقریباً بر جهان ثابت شده که این جغرافیایى که بر تن ایران است مال خودش نیست بلکه ترکیبى از تنپوش هاى رنگارنگ دریده شده است. به نوعى جزئیات ماجراى دزد و مال باخته ها اکنون بر همه آشکار شده است. براى همین از پس این افشاگرى رخداده ها و بازیهاى جدیدى شکل مى گیرند. دو شکل از این رخداده ها یکى تشکیل فراکسیون ترکى مجلس است به نفع هویت گرایى و دیگرى بازسازى کوروش سلطنتى است به نفع سلطه گرى. شکل هایى دیگر از رخداده ها در حال تکثیر است که در آینده شاهدشان خواهیم بود. اما شکل کوروش بازى این رخداده ها بیانگر دستپاچگى امر مسلط است. پانفارسیسم دارد از » توجیه امر سلطه» به » زیاده روى در امر سلطه » مى رسد. این شکننده ترین شکل و در عین حال نیروى کمکى فعالى است که بر کنده شدن وصله هاى تن ایرانیت نامرئى کمک ضربتى خواهد کرد. تشکیل فراکسیون هایى همچون فراکسیون ترکى مجلس بر دستپاچگى و ضریب اشتباهاتى سلطه گرى خواهد افزود.
* بازى بزرگان شروع شده است. تا حالا جایمان خالى بود و این بار این ما هستیم که جا خالى خواهیم داد. اینها دارند اشتباه برداشت مى کنند. تجمع ما در قلعه ى بابک جستجوى امر خویشتن بود اما تجمع اینها در مزار زار کوروش دستپاچگى سلطه گرى است. این دو مقوله باهم فرق مى کنند. ما مى دانیم که در هر حرکت و تجمع و جستجویى تنها هستیم و آنها درک دموکراتیکى از خواسته ى ما ندارند اما آنها بدون حضور ما به طرز وحشتناکى خالى خواهند شد. نمونه اش همین نمایشى است که در مزار کورش راه انداختند. دو سه نفر از هر ملیت را جمع کرده بودند و مانور اصلیشان آن بود که اینها با مایند. آنها در جستجوى ایرانشهرى خویش به شدت تنها مانده اند. چون همه ى تعاریف تاریخى و سیاسى شان شکست خورده و در ساکت نگاه داشتن این زندان نیاز به همراهى و کمک زندانى دارند.
* سوء تفاهم پیش نیاید. من بر همه ى فعالین حرکت احترام قایلم. همه شان در هر مملکت و با هر متدى که کار مى کنند آشکارگى ما هستند. آنها آشکارگى هویت و مفاهیم ما هستند. آنها مثل درختانى هستند که سعى مى کنند خود را از دل خاک بکشند بیرون و بزنند به اوج . یکى با نوشتن، یکى با تشکیلات، یکى با ترجمه، یکى با اعلامیه دادن و دیگرى با اعلامیه چسباندن و غیره و غیره. ببینید، تک تک ملت ما آشکارگى ما هستند. حتى آنکه با جلدى محافظه کار و با درونى سرشار از تیزبینى سعى دارد مفاهیم ما را از تیغ سانسور و حذف حفظ کند آشکارگى پنهان ماست. موضوع این است که در مسیر مبارزه براى خویشتن ما دیگر دوره ى پنهان ماندگى را سالهاست پشت سر گذاشته ایم و داریم دوران آشکارگى را تجربه مى کنیم.
* این تقصیر ما نیست که بر مقوله هایى چون هویت و ناسیونالیسم در این برهه ى تاریخى پرداخته ایم. این تقصیر ضعف و ناتوانى سلطه گرى است که ما را زندانى و درگیر مفاهیم بى ارزش خویش ساخته است. من دوست دارم مثل ترنس فردریک مالیک بى حقیقتى را بسرایم اما وقتى آریایى گرى دم از اصالت و هویت‌ منسجم مى زند مجبورمان مى کند که به شیوه ى وى پازل بچینیم. ما مى گوییم ایران به یک وانموده‌ مى ماند. مثل زن رقاص فیلم مالیک که بدنش را لایه لایه مى کند تا آن زیر چیز دیگرى را بیابد. این مردم درک از کیستى در قلمرو جهانى شدگى ندارند. ما مى خواهیم کمک کنیم که به این نوع کیستى دست پیدا کنند اما در مقابل دوست دارند ما را هم همجنس خویش راسیست و مرتجع و ویرانگر خطاب کنند. ما مى گوییم این ایران شما، این کیستى شما لایه لایه است یک تکه نیست. آنها اما عناد مى کنند. آنها دارند چوب بى اعتنایى به ملیت ها را مى خورند. آنقدر بى اعتنایى کردند که کار از کار گذشت. در حقیقت به خودشان بى اعتنایى کردند. حالا دارند اقوام اقوام مى کنند که چه شود؟
* نمى توانند این اشغال و ممنوعیت را ادامه دهند. حکایت آن دختر کوچولو است که یک پرنده نقاشى کرد تا براى پدر زندانیش ببرد. اما نگذاشتند و گفتند که کشیدن و بردن پرنده داخل زندان قدغن است. دفعه ى بعد دختر یک درخت کشید. قوانین زندان را زیر و رو کردند و ممنوعیتى براى قدغن بودن درخت نیافتند. اجازه دادند که دختر کوچولو نقاشى اش را به ملاقات پدر ببرد. پدر پرسید؛ دخترم این درخت با آن میوه هاى عجیبش خیلى زیباست. راستى اسم آن میوه ها چیست؟ دختر جواب داد که هیس بابایى، صدایت را مى شنوند. آنها میوه نیستند بلکه پرنده هستند که من لاى شاخ و برگها قایمشان کرده ام. مى خواهم بگویم ما پرندگان مفاهیم خویش را در لایه هاى ایرانیت آنها پنهان کرده ایم. به موقعش که پرندگان پرواز کنند درخت خالى خواهد شد.
* کمبودهایشان نیز زیاد است و زیاد مى شود. یاد سخن ژان پل سارتر افتادم؛ » به اندازه ى کمبودهایشان دیگران را آزار مى دهند.» مى توان در بطن اینهمه مصایب گفتمان آرام راه انداخت اما ترجیح سلطه، آشوب است. ساز سلطه با نفرت هماهنگ است. براى همین هم به هر جغرافیایى که پا نهد نفرت خواهد کاشت. از مردم ایران عاشقى و صداقت و روراستى را دزدیده اند. اعتماد را کشته اند. نسل جوان را به سمت رادیکالیسم و نفرت و آشوب هل داده اند. عادت ایرانى جماعت این است که با جار و جنجال و استرس و عصبیت متارکه مى کند. عاقلانگى در همزیستى و متارکه گم شده است. مردم عصبى تر شده اند. بهشتى مى گفت؛ » اى آمریکا از دست ما عصبانى باش و از این عصبانیت بمیر. » هر حکومتى و هر فردى محتواى خویش را مى زند بیرون. عصبى بودن، عصبى کردن. عصبى زیستن، عصبى مردن. اکثر حکومت هاى خاورمیانه حکومت هاى عصبانیت و عصبیت اند. خاورمیانه اعصاب ندارد. زمینه ى مساعدى است براى سرگرمى و زورآزمایى و بیزنس و کشت و کشتار. نباید اجازه دهیم که این عصبانیت منطقه اى بر عاقلانگى ما سایه اندازد. به ما از روى عصبیت و عصبانیت پانترک و پان عرب و ویرانگر و … خواهند گفت، چون زبانشان زبان عصبیت و عصبانیت است. ما اما باید مقتدر و عاقل و دمکراتیک و با پرهیز از خشونت اعصاب کُش آنها بر بقاى کیستى خویش بکوشیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.